Blue
دوستان

Sunday, July 31, 2005


به شکم خوابیده بود رو زمین و دستها و پاهاشو باز کرده بود
پرسیدم چی کار می کنی ؟
نگام کرد و گفت : کره زمینو بغل کردم .................
Blue Dorry  ||  11:42 AM


Friday, July 29, 2005


از ره شكوه رفتم شاكر شدم
از ره مسجد رفتم ترسا شدم
از ره خنده رفتم گريان شدم
از ره معشوق رفتم عاشق شدم
مسلم معشوق بودم ترساي عاشق شدم
Blue Dorry  ||  9:55 PM


Thursday, July 28, 2005


دوست دارم در خیابان با خیال تو قدم بزنم
و چتر شکسته غمهایم را باز کنم
دوست دارم شاعر لحظه های سرخ باشم
و غزل غزل گریه کنم
حریم چشمهای تو قصه دنیای من
یک بهانه برای همه حرفهای من
مثل یک خاطره یک حدیث گنگ
قدرت گفتن همه شعرهای من ….
Blue Dorry  ||  9:54 AM


Tuesday, July 26, 2005


می گن عادت میکنی به نبودنش
فراموش می کنی بودنش رو
وقتی نبینیش چهرش از ذهنت پاک میشه
تصویرش کم کم محو میشه
کس دیگه ای رو جایگزین می کنی
و…………………….
فکر کنم آدمهایی که این حرفها رو میزنن خودشون هم می دونن که
ما عادت به نبود کسی نمی کنین

به دوست داشتن خاطراتش عادت می کنیم
نه به فراموش کردن خاطراتش
Blue Dorry  ||  3:27 PM


Sunday, July 24, 2005


نشسته بودم رو لبه تخت
دراز کشیده بود ، کنارم
نگاش کردم ، نگام کرد
گفت : زیبایی ، دوست دارم که پیشمی
و من نگاهش کردم
گفت : متفاوتی ، دوستت دارم
و من نگاهش کردم
نگاهش رو لبهام داشت می رقصید
گفت : لبهات قشنگه ، دوست دارم ببوسمشون
........................
گفت : احساس می کنم اونقدر که من تورو می خوام تو منو نمی خوای .......... و ساکت شد
و دوباره گفت : ولی کاری می کنم که منو خیلی بخوای .... بهت قول می دم
و من لبخند زدم (می دونستم این کارو می کنه )

نشست و تکیه داد به دیوار و زانوهاشو خم کرد
زانوشو بغل کردم و سرمو گذاشتم رو زانوش
نگاهش کردم
اتاق ساکت بود
فقط من بودم و او...........
نمی خواستم وقت رفتن بشه
.................
بغلم کرد و لباشو لرزوند روی گردنم
نمی بوسید............. داشت عبادت می کرد
نفسش بوی عشق می داد
مست بود ...... مست عشق...... مست شراب..... مست زندگی...... مست لذت

اون به قولش عمل کرد......... کاری کرد که من هم اونو بخوام .........
فقط دمید
همین ............
دمید و من عاشق شدم


رازعشق فقط یک دم است
همین ...................
Blue Dorry  ||  2:32 PM


Saturday, July 23, 2005


میگن همه این دنیا یه توهمه !
Blue Dorry  ||  3:10 PM


Thursday, July 21, 2005


ماهیها اگه دهنشونو باز نکنن تو دردسر نمی افتن
ولی یه نکته ای اینجا هست
خرسها ماهیها رو با دستاشون می گیرن نه با قلاب ، پس باید ماهیها چی کار کنن ؟

تصورکنید یه ماهی خودشو کنترل کنه و دهنشو باز نکنه تا مبادا قلاب ماهیگیر به دهنش گیر نکنه ، بعد همین جوری که داره واسه خودش تو آب با دهن بسته قرو قمیش میاد . یهو یه خرس بگیرتش
......................
آخییییییییی نازه نه ؟

Blue Dorry  ||  11:33 AM


Saturday, July 16, 2005


به نظرتون ماهی چی فکر می کنه

وقتی بعد از یه شیرجه سرشو می آره بیرون از آب (البته آب استخر )

و می بینه دختری با سینه های بزرگ .....بدون هیچ نوع پوشش

با یک ناف بند براق و یک گوشواره زیر لب (بهش چی میگین ............)

و یه خالکوبی روی ستون فقرات با بدن چرب

داره نگاش می کنه .......؟

ممکنه تو همچین مواقعی ماهیها عاشق بشوند

حالا اگه ماهیش مونث باشه تکلیف چیه ؟؟؟

Blue Dorry  ||  4:06 PM


Saturday, July 09, 2005


مرا تو بي سببي نيستي
به راستي صلت كدام قصيده اي اي غزل؟
ستاره باران جواب كدام سلامي به آفتاب
از دريچه ي تاريك؟
كلام از نگاه تو شكل مي بندد.
خوشا نظربازيا كه تو آغاز كني !


پس پشت مردمكان ات
فرياد كدام زنداني است
كه آزادي را
به لبان برآماسيده گل سرخي پرتاب مي كند؟
ورنه اين ستاره بازي
حاشا
چيزي بدهكار تو نيست .


نگاه از صداي تو ايمن مي شود .
چه مومنانه نام مرا آواز مي كني !
و دل ات
كبوتر آشتي است
در خون تپيده به بام تلخ .
با اين همه
چه بالا
چه بلند
پرواز مي كني !

Blue Dorry  ||  12:21 AM



ميگن عاشق بود
ميگم عاشق بود

ميگن زيبا بود
ميگم زيبا بود

ميگن ديوونه بود
ميگم ديوونه بود


ميگن مرده
ميگم زندست .

Blue Dorry  ||  12:06 AM


Friday, July 08, 2005


يك آرامش گوسفندي
نياز دارم
Blue Dorry  ||  11:35 PM


Monday, July 04, 2005


حجاب دریا

میرم کنار ساحل ، میشینم روی شنها به دریا نگاه می کنم ، آبی ... عظمت ..... بی انتها ..... موج .... آرامش
کم کم حوصلم سر میره .... می خوام پاشم که یاد حرف استاد می افتم

دریا یک ربع اول خودشو به کسی نشون نمی ده این قانون زندگیه دریا خودشو از چشم نامحرم می پوشونه .
اگه می خوای حقیقت دریا رو ببینی باید صبور باشی

دوباره میشینم ... منتظرم که حجابشو برداره ......
فلفسه حجاب دریا هم لابد اینه که هر کسی لیاقت دیدن و فهمیدن رازهاشو نداره .

زمان می گذرد ، و من هنوز خیره به دریا هستم
و کم کم می فهمم که اکنون دیگر فقط خود نیستم
اکنون تو هستی ، او هم هست
اکنون همه نیست ها، هست هستند


Blue Dorry  ||  2:03 PM


Sunday, July 03, 2005


می گن مرده
باورم نمی شه
او نمی میره

من نفسهایش را برهاله ام احساس می کنم
صدایش هنوز در گوشم طنین می افکند

هنوز دوستش دارم
باور دارم
Blue Dorry  ||  10:28 AM


منوی وبلاگ

۩ صفحه اصلی
۩ ايميل صاحب خونه


بايگانی

June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
November 2006
December 2006
April 2007
April 2008