اين همان ميز قمار است نوبت بازي توست بگذار از اول بگويم مي دانم چه در دستانت داري پس نداشته هايت را وعده نده باور نداري بگذار بگويم يك بي بي دل يك آس مشكي و خداي من چه مي بينم جوكر .............. تا حالا او را در بازيهايمان نديده بودم اين همان نشاني است كه يك عمر به بهانه اش به قمار نشسته ايم ............. ورقهايمان را روي ميز مي گذاريم و با لبخندي عميق يكديگر را نگاه مي كنيم
نگاهي به ورقها مي اندازم تو هم داري او را نگاه مي كني
يك جوكر خندان كه تمام اين مدت در انتظار يك برد بود يك برد عاشقانه.
قافلهء عشق همان قصه معاشقه درخت و تبر است همان حديث عشوه باد بر رخسار سرمازده نرگس است همان نيزه بي سر، برسر غرور عاشق است
اين پيوند حتي ابليس را هم پنهاني به باده اي ازعشق ميهمان مي كند. اين همان وصيت مسيح است . همان رنگ شيرين اسارت همان بي تابي مسافر غربت
قامتي بلند جاده سرنوشت راتا كف دستانت متينانه طواف مي كند سايه اي كه بر لوح قسمتت نقش مي بندد قدمهايش را محكم بر سرزمينت مي گذارد مشتت را باز كن كه شاهزاده اين قصه در بند بند انگشتانت چمبره زده است .
ساقدوشي سرمست قداست اين عشق را بر كنده پرنقش زندگي مهربانانه حك خواهد كرد.