Blue
دوستان

Tuesday, February 28, 2006


چه دردمندانه عاشق چشمانم شدي و
چه بي كسانه به سرزمين سادگي هايم آمدي
كه من چه آرام در دنيايت جاي گرفتم
و چه ساده نفهميدم ‌، لحظاتي كه من از لذت بودن در آغوشت پادشاهي مي كردم
تو از درد زخمي كه سينه ام را بر آن مي فشردم بي صدا اشك مي ريختي
ولي مرا محكم تر و عميق ترو زيباتر به خود مي فشردي
و كهنگي آن درد را با آهي آبي در گوشم زمزمه مي كردي
و براي فرو دادن اين درد لبانم را به مهماني لبانت مي بردي
تا در وسعت آبي ها زجر حقايق را فراموش كنيم
چشمانت را بر مستي چشمانم بستي
تا موجهايش گونه هايم را خيس نكند
چه استوار زير آوار ناگفته ها خرد شدي
چقدر از راه خسته بودي و
چه بي كلام شكايت كردي
چه كم خنديدي
و چقدر درياوار دوستم داشتي.

Blue Dorry  ||  11:51 AM


Sunday, February 26, 2006


هميشه بايد بدانيم چه موقعي به آخر كار رسيده ايم.
كه قلم بر زمين بگذاريم
كه ساز را به گرد و خاك كنج اتاق بسپاريم
كه سكوت را جايگزين معاشقه حروف كنيم.

Blue Dorry  ||  12:57 PM


Saturday, February 25, 2006


وقتي از تو حرف مي زنم نمي توانم اسمت را آسان به زبان بياورم
انگار حصاري بر دور لبانم مي تني كه نامت را به خونم آغشته مي كند
هر وقت اسمت را آواز مي كنم ، حروفش حسي را در من تزريق مي كند
انگار كه از ابتدا به دنبال اين حس كشفهايم را به پا كرده ام
ولي
اين بار در پرسه هاي بهاري ام
نامت را در لابه لاي كتابي پيدا كردم
كه بارها و بارها در ورقهايش سايه تو را ديدم
كه ديگر مي توانم جاي خالي نوشته هايم را با قافيه بودن تو پر كنم .

زهيرم پيدايت كردم.


پ.ن. كتاب زهير اثر پائولو كوئليو
Blue Dorry  ||  9:42 AM


Wednesday, February 22, 2006


مگر مهم است كه فاصله بين ريل هاي قطار دقيقا" چقدر است !
چه زياد...................... چه كم..... ادامه مي يابند بي آنكه هرگز به هم برسند.



(مانند دنياي موازي من و تو)
Blue Dorry  ||  3:51 PM


Saturday, February 18, 2006


اينكه من ساكتم و هراز گاهي صدايي نه چندان قابل فهم از دنيايي ديگر به لبانم سرك مي كشد چيز تازه اي است
اينكه من چشمانم را به زيبايي ها نوازش مي كنم و ديگر در پي واژه ها نمي دوم هم عادت جديدي است
چه دستم به آنها برسد و چه نرسد ، چيزي از اين روياي شيرين كم نمي شود
سادگي كلام مست را به بوي تند حقايق ترجيح مي دهم و لبخندم را بي هيچ بهانه اي قهقهه مي زنم
ديگر برايم فرقي نمي كند شبها او را خواب ببينم يا خير .............. ولي نه، حقيقت ندارد
روياي ديدارش مانند بغض كودكانه اي معصومم مي كند ولي نمي گذارم با اشكهايم از روياهايم سفر كند، بگذار بگويند ديوانه شده ام ، بگذار بگويند معناي زندگي را در دنياي مجازي ام لگد مال كرده ام ، بگذار بگويند ...
چيزي از اين واقعيت كم نمي شود
واقعيتي كه در پژواك حقيقت مجالي از جنس عشق در صندوقچه زندگي ام انداخت .
Blue Dorry  ||  11:07 AM


Tuesday, February 14, 2006


بايد پيش برويم تا كسي را بيابيم كه براي ديدار با ما به دنيا آمده است.
Blue Dorry  ||  1:43 PM


Sunday, February 05, 2006


اين بغض را بگذار به حساب جاي خالي آن ستاره
بگذار بر جاي خالي مخاطب اين نامه
كه هيچ كلامي خود را فداي شكستن اين سكوت نمي كند
پس اين نامه را با بي كلامي ها آغاز مي كنم


اي ...................
نگو كه خط بين ملك و ملكوت را
به خم ابرويم باخته اي
كه باورم نمي شود
و
نگو كه وعده هايت را
به نيت ديدن فرشتگان فراموش كرده اي
كه آسمان پر از فرشته است
و من پر از تنهايي

اين حجم كبود را ببين !
جاي نگاه مظلومانه توست
كه ديگر رخسارم را خجل نمي كند
كه ديگر دلم را با بيقراري ها جادو نمي كند
كه ديگر اين زجر را شيرين نمي كند
باور كن نمي كند............
..................
...........
نمي دانم عمر ديوانگي هايمان كي به سر آمد
كه تو آن را به نذر عاقلانه ها
اين چنين بر دخيل محراب آويختي

ولي بگذار بگويم
آنچه از دستانت كندي و بر گردنم آويختي
تسبيحي از ناگفته هايي بود
كه با چشمانت وصيت كردي.


Blue Dorry  ||  4:11 PM


منوی وبلاگ

۩ صفحه اصلی
۩ ايميل صاحب خونه


بايگانی

June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
November 2006
December 2006
April 2007
April 2008