خوب من بزرگ شدم
یا بزرگ تر.............
از تمامی دوستانی که تولدم رو تبریک گفتن واقعا" ممنونم
کلی کادو ، کلی تبریک ، کلی لبخند ، کلی کارت ، کلی ماچ
انسانها همدیگر را دوست دارند ، حتی اگر ندیده باشند، حتی اگر نشناخته باشند
چون می دانند یک روح در آنها دمیده شده است
...
می خوام بنویسم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم و چطور بگم
اگه بودی می گفتی: از هر جا که می خوای و هر جور که می خوای شروع کن
از تو بگم یا از خودم ؟
دلم برات تنگ شده دیوانه من
انقدر تنگ شده که این درد داره خودشو می کوبه به دیوارهای قلبم ، داره فریا می زنه که بزار فریاد بزنم........ بزار نفس بکشم ...... بزار بیام بیرون ..........
دلم برات تنگ شده احمق من
حماقتهات ، دنیام رو انقدر قشنگ کرد که حاضر نیستم با هیچ چیز دیگه عوضش کنم
دلم برای صدات تنگ شده
لحن صدات مثل شراب مست دیوانه ام کرد ، نمی خواهم ترک مستی کنم .... نمی خواهم ...
دلم برای همه چیزت تنگ شده
برای صدای نفسهات زیر گوشم
برای دستهایی که دور کمرم قلاب می شد
برای لبهایی که با بوسه هاش ندایی از عشق می داد
برای خنده هایی که انگیزه خیلی از کارهای ناشدنی بود
برای بحث های فلسفیمون
برای خیابان گردیهامون
برای کارهای عجیبی که سوژه حرف زدن همه میشد
برای
برای
برای
دارم با یادت زندگی می کنم
دارم معتاد خاطراتت میشم
دارم خراب میشم
حالم بده .......... بد
کمکم کن . خواهش می کنم
گاهی کسی را برای اولین یا دومین بار ملاقات می کنیم و بدون هیچ دلیلی خصوصی ترین ، حساس ترین و تنهاترین خاطرات و تجربیاتمون رو براش تعریف می کنیم
حس خوبیه ، یه جور حس سبکی ... مثل ادای دین
حس خالی شدن از حرف ها و پر شدن از سکوت شنونده
آدمها به هم اطمینان می کنند ، بدون ترس از قضاوت دیگران ، بدون خجالت از گفتن رازها
و گاهی هم به هم اطمینان نمی کنند.....
به نظر من اگه گاهی به کسی اعتماد می کنیم و احساس می کنیم میشه باهاش حرف زد اشتباه نمی کنیم
انسانها یه ناخودآگاه جمعی دارن ، برای همینه که یه روز پا میشی و بدون هیچ دلیلی احساس ناراحتی و بی حوصلگی میکنی دلیلیش را پیدا نمی کنی ولی
شاید جایی دور در سرزمینی دیگر انسانی غمگین است ، غمها و شادیها درک می شوند
با همه خصوصیات باورکردنی و نکردنی اشرف مخلوقاتن ، کاریش نمیشه کرد....
مگر می شود آدم فقط یک بار عاشق شود ... عشق ابدی فقط حرف است. پیش می آید که آدم خیلی خاطر کسی را بخواهد اما همیشه وقتی آدم فکر می کند که دلش سخت پیش یکی گرفتار است یکدفعه ، یک جایی می بیند که دلش ، ته دلش برای یکی دیگر هم می لرزد ، اگر با وفا باشد دلش را خفه می کند و تا آخر عمر حسرت آن دل لرزه برایش می ماند ، اگر بی وفا باشد می لغزد و همه عمرش عذاب گناه بر دلش می ماند. هیچکس حکمتش را نمی داند .... یکی را باید انتخاب کند ، فرار ندارد ...
از کتاب .....
گاهی وقتها نگاهی
لبخندی ، سکوتی
ما را در بی نهایت ها غرق می کند
و ما آن نگاه را می خواهم
طالب صدایش می شویم
عابد وجودش می گردیم
آنگاه که می خواهیم در آغوشش بکشیم
قدمی به پشت بر می دارد
و تاکید می کند که
نمی توان دست یافت
نمی توان ........
دلیلیش را نمی گوید
چون می داند روزی آن را خواهیم یافت
آنگاه که پاسخ را یافتیم
فقط می نگریم
باور کن ..........