Saturday, October 29, 2005
اي كلام مقدس طنين بي رنگت پنجره را مي لرزاند و مهي از نفس گرمت شيشه ها را سرمست مي كند پنجره را نمي توانم گشود هوا سرد است و شيدايي اين فصل وسوسه انگيز دمت بومي ترسيم مي كند كه انگشتانم را به اعتراف وا مي دارد حرفي از من نقشي از تو و يادي از ما اين شاهد گنگ را به كلام مي خواند هر از گاهي از بي پرواييمان چشم مي پوشد گاه عرق شرم مي ريزد از حرفهايمان و گاه اشكي از اندوه شايد به بهانه اين قطرات مي خواهد چيزي بگويد تا دوست بداريم نقشها را و باز كنيم پنجره ها را كه اين دم گرم كند خانه مان را .
Blue Dorry ||
9:26 PM
Thursday, October 27, 2005
تو عارفانه به بار عشق نشستي و درويشانه از ناز چشمانم گذشتي .
Blue Dorry ||
8:19 PM
Wednesday, October 26, 2005
اگه مي گم رفته اگه مي گم ديگه نيست اينا شعر نيست اينا احساس كاذب بر باد نيست تعبيري از سراب نيست رويايي شبانه و اندوهي ساختگي نيست اين حضور بي جسم اوست اين صداي بي كلام اوست شايد نشويد يا نبينيد او در پيچ و خم اين حروف خود نمايي مي كند و بر تك تك كلماتش بوسه مي زند هيچ گاه از او پيامي نخواهيد ديد نظري نخواهيد خواند جنس او هم جنس فرشتهاست رنگش ساده تر از ماست ولي بدانيد خاتم تمام نوشته هايم نفسي از اوست .
Blue Dorry ||
10:11 PM
Sunday, October 23, 2005
نگاه كن ببين دستهايم خالي است كف دستانم سرزمين قلندر تنهايي است كه بر خطوطش آدمك سرنوشت در دوراهي عشق ميگساري مي كند به كبودي شاهرگم سوگند چيزي از تو پنهان نيست به همان جرعه آخر قسم مست نيستم باور نداري نوشته هايم را بو كن .
Blue Dorry ||
3:01 PM
Friday, October 21, 2005
گلي كه بر لبه پرتگاه مي شكفد آگاهانه به دره مي نگرد با شبنمهاي صبحگاهي چشمانش را به خماري مي آرايد و با ديدين خورشيد گونه هايش گلكون مي شود سقوط را در زيبايي صعود مي بيند كه برايش پژمردگي در دشتي سبز هم آواز سقوط در دره اي سنگ است پس او را بر فراز كوه حكمتي است تا كوهنورد خسته را مسخ عظمت خالقش كند .
Blue Dorry ||
10:26 PM
Wednesday, October 19, 2005
تو همچون بي خوابي نيمه شبمرا شاعر كردي
Blue Dorry ||
9:59 PM
Tuesday, October 18, 2005
اركيده وحشي را مژده لاله معصوم مي دهي تا افسونگري گل سرخ را فراموش كند!!؟ به گمانم در اشتباهي .
Blue Dorry ||
12:32 PM
Saturday, October 15, 2005
چون هميشه معصوم و باوقار وجودت را تا افقها گسترانده اي تا با آغوشي باز پذيراي عشاقت باشي سخني دارم ....سلامي از دورستها بوسه اي از جانب دوستان و حرفي چند از دل تنگ
اي درياي آبي آرزوهايمان را با موجهايت نوازش كن و آرامشي به اندازه عمق زندگي به آنها عطا كن بگذار همچون تو بدانيم ساحلي آرام حامي روزهاي طوفانيمان است و موجهاي متلاطم را آغوشي از سكوت در انتظار بگذار شيدايي ات را بنگريم كه گر غروب با گويي سرخ عاشقت كرد سحرگاهان تو را معشوقي بخشيد از جنس طلوع پس ما را وعده سپيده دمي ده كه عاشقانه نامت را فرياد زنيم .
Blue Dorry ||
9:37 PM
Tuesday, October 11, 2005
اين چنين است كه آسمان و زمين از ازل تا ابد چشم در چشم يكديگرند
زمين رنگ چشمان آسمان را مي پرستد و آسمان رازهايش را به قلب خاك مي بخشد
گاهي آسمان مي گريد و زمين مي خندد كه با آب و گل تنديسي از زندگي بسازند .
Blue Dorry ||
10:55 AM
Sunday, October 09, 2005
لبها را بايد بوسيد آغوشها را بايد پذيرفت زمان مي گذرد دير خواهد شد...
Blue Dorry ||
7:24 PM
Thursday, October 06, 2005
اي اميد آبي من دستهايم را بگير و مرا آرام آرام عشق بياموز تكه اي نان به نشان زندگي در دامنم بگذار و ابخند كنان پژواكي از محبت زمزمه كن نقشي از عالم بر هفت رنگش رسم كن كه رنگين كمان از هر سمتي بر آيد به همان زيباييست .
Blue Dorry ||
10:35 AM
Wednesday, October 05, 2005
رنگ چشمانت مرا به جنگ می طلبد چشمانت را نبند صلح نمی خواهم
Blue Dorry ||
9:40 AM
Sunday, October 02, 2005
اِشق من با الف است تا فرياد زند غير ممكني در او نمي گنجد . و عبديت من دچار دورِ بي پايان و تكرارنشدني عين است . توحفه من واوي اضافه به دوش مي كشد كه تو آن را به يادگار گذاشتي . اينها را گفتم تا بگويم : توحفه تو از سفر بي بازگشتت عبديت اشقت بود .
Blue Dorry ||
12:57 PM
Saturday, October 01, 2005
گویند هر شعری را شاعری است که بر پای قافیه ها خیمه زده است
مرا شعری است گمنام که هرچه بر در خیمه اش کوبیدم ، کس پاسخ نگفت گویی شاعرش گنگ است و او را توان سخن نیست گویند هزاران زائر به دیدارش آیند و با نیتی بر درش کوبند ولی او پاسخ نگوید در عجبم که چگونه نواختی ای کافر عاشق که در بر تو گشود تو به دیدارش رفتی و گنگ برگشتی و من ندانستم چه دیدی و چه شنیدی که زبان بر بستی روزه سکوتت مبارک .
Blue Dorry ||
12:22 PM
|