Blue
دوستان

Sunday, July 24, 2005


نشسته بودم رو لبه تخت
دراز کشیده بود ، کنارم
نگاش کردم ، نگام کرد
گفت : زیبایی ، دوست دارم که پیشمی
و من نگاهش کردم
گفت : متفاوتی ، دوستت دارم
و من نگاهش کردم
نگاهش رو لبهام داشت می رقصید
گفت : لبهات قشنگه ، دوست دارم ببوسمشون
........................
گفت : احساس می کنم اونقدر که من تورو می خوام تو منو نمی خوای .......... و ساکت شد
و دوباره گفت : ولی کاری می کنم که منو خیلی بخوای .... بهت قول می دم
و من لبخند زدم (می دونستم این کارو می کنه )

نشست و تکیه داد به دیوار و زانوهاشو خم کرد
زانوشو بغل کردم و سرمو گذاشتم رو زانوش
نگاهش کردم
اتاق ساکت بود
فقط من بودم و او...........
نمی خواستم وقت رفتن بشه
.................
بغلم کرد و لباشو لرزوند روی گردنم
نمی بوسید............. داشت عبادت می کرد
نفسش بوی عشق می داد
مست بود ...... مست عشق...... مست شراب..... مست زندگی...... مست لذت

اون به قولش عمل کرد......... کاری کرد که من هم اونو بخوام .........
فقط دمید
همین ............
دمید و من عاشق شدم


رازعشق فقط یک دم است
همین ...................
Blue Dorry  ||  2:32 PM


منوی وبلاگ

۩ صفحه اصلی
۩ ايميل صاحب خونه


بايگانی

June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
November 2006
December 2006
April 2007
April 2008