می خوام بنویسم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم و چطور بگم
اگه بودی می گفتی: از هر جا که می خوای و هر جور که می خوای شروع کن
از تو بگم یا از خودم ؟
دلم برات تنگ شده دیوانه من
انقدر تنگ شده که این درد داره خودشو می کوبه به دیوارهای قلبم ، داره فریا می زنه که بزار فریاد بزنم........ بزار نفس بکشم ...... بزار بیام بیرون ..........
دلم برات تنگ شده احمق من
حماقتهات ، دنیام رو انقدر قشنگ کرد که حاضر نیستم با هیچ چیز دیگه عوضش کنم
دلم برای صدات تنگ شده
لحن صدات مثل شراب مست دیوانه ام کرد ، نمی خواهم ترک مستی کنم .... نمی خواهم ...
دلم برای همه چیزت تنگ شده
برای صدای نفسهات زیر گوشم
برای دستهایی که دور کمرم قلاب می شد
برای لبهایی که با بوسه هاش ندایی از عشق می داد
برای خنده هایی که انگیزه خیلی از کارهای ناشدنی بود
برای بحث های فلسفیمون
برای خیابان گردیهامون
برای کارهای عجیبی که سوژه حرف زدن همه میشد
برای
برای
برای
دارم با یادت زندگی می کنم
دارم معتاد خاطراتت میشم
دارم خراب میشم
حالم بده .......... بد
کمکم کن . خواهش می کنم