|
Saturday, November 12, 2005
آمدم به ديدارت مطمئن از اينكه خواهي باريد كه اين راه را تا خانه ات باراني خواهي كرد تا بوي خاك نم خورده ي اين جاده مژدگاني آمدنم را از تو طلب كند تا اين قاصد بانگ آورد كه من قدم بر نمي دارم پرواز مي كنم تا تو تا حضورت با آغوشي پر از گلهاي سرخ كه براي پر پر شدن برسينه خاك لحظه شماري مي كنند و دلشان براي جاي پاي فرشتگان تنگ است
از پس خاك سرد دستان بادگونه ات را همچون بيدي مجنون به دورم تنيدي تا لحظه اي در كنار بودنت طعنه اي بر سنگ زنم و سجده اي بر خاك تا در خلوت اين خانه بهشتي لبي تر كنيم ودر دنياهاي موازيمان سرمستي ديدارمان را در تلألو عاشقانه چشمهاي يكديگر جستجو كنيم اكنون سهم تو از عشق من معاشقه گل سرخ و خاك است زمزمه باد و برگ است بوسه اشك و لبخند است به ابهت همين صليب مرمري قسم به اندازه معصوميت نگاهت دلم برايت تنگ است و به همان سكوت ابدي ات سوگند عطر بهشتي نفست را بر اين سنگ سرد مي بويم و حقيقت زندگي را با بالهاي فرشتگان پرواز مي دهم و باران گونه تكرار مي كنم من تو را عاشقم .
و مي دانم تو نيز مرا عاشقي.
Blue Dorry ||
11:52 AM
|
|
|