|
Tuesday, November 29, 2005
سایه ای در تاریکی اتاق بر دیوار خاطره ها طعم بوسه آخر معشوقش را حک می کند و کنج این خلوتگاه دختری تیر خاطراتش را با کمان نگاهش به سوی دیوار سوق می دهد سایه این نگاه را می شناسد این چشمان خمار لذت نئشگی بعد از دیدار را برای یک عمر برایش به یادگار گذاشت اکنون از پس این فاصله ها سایه می خواهد دختر را در آغوش بگیرد می خواهد بگوید حضور بی جسمش هر روز بر این دیوار می رقصد و با ریتم هق هق گریه اش زیباترینها را می سراید می خواهد بگوید گرچه صلیب خاطراتشان با روشنایی چراغ محو می شود ولی هلال نگاهشان در آسمان زندگی جاودان می ماند .
Blue Dorry ||
3:03 PM
|
|
|