|
Saturday, February 25, 2006
وقتي از تو حرف مي زنم نمي توانم اسمت را آسان به زبان بياورم انگار حصاري بر دور لبانم مي تني كه نامت را به خونم آغشته مي كند هر وقت اسمت را آواز مي كنم ، حروفش حسي را در من تزريق مي كند انگار كه از ابتدا به دنبال اين حس كشفهايم را به پا كرده ام ولي اين بار در پرسه هاي بهاري ام نامت را در لابه لاي كتابي پيدا كردم كه بارها و بارها در ورقهايش سايه تو را ديدم كه ديگر مي توانم جاي خالي نوشته هايم را با قافيه بودن تو پر كنم .
زهيرم پيدايت كردم.
پ.ن. كتاب زهير اثر پائولو كوئليو
Blue Dorry ||
9:42 AM
|
|
|