Blue
دوستان

Tuesday, February 28, 2006


چه دردمندانه عاشق چشمانم شدي و
چه بي كسانه به سرزمين سادگي هايم آمدي
كه من چه آرام در دنيايت جاي گرفتم
و چه ساده نفهميدم ‌، لحظاتي كه من از لذت بودن در آغوشت پادشاهي مي كردم
تو از درد زخمي كه سينه ام را بر آن مي فشردم بي صدا اشك مي ريختي
ولي مرا محكم تر و عميق ترو زيباتر به خود مي فشردي
و كهنگي آن درد را با آهي آبي در گوشم زمزمه مي كردي
و براي فرو دادن اين درد لبانم را به مهماني لبانت مي بردي
تا در وسعت آبي ها زجر حقايق را فراموش كنيم
چشمانت را بر مستي چشمانم بستي
تا موجهايش گونه هايم را خيس نكند
چه استوار زير آوار ناگفته ها خرد شدي
چقدر از راه خسته بودي و
چه بي كلام شكايت كردي
چه كم خنديدي
و چقدر درياوار دوستم داشتي.

Blue Dorry  ||  11:51 AM


منوی وبلاگ

۩ صفحه اصلی
۩ ايميل صاحب خونه


بايگانی

June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
November 2006
December 2006
April 2007
April 2008